●بال های سیاه و سفید○پارت 7

از زبان ا/ت:از حموم برگشتم که دیدم جیمین داره عصبی نگاهم میکنه.تعجب کردم.به هرحال.رفتم توی اشپز خونه و بهش گفتم:چیزی میخوری؟
جوابی نشنیدم اینبار بلندتر گفتم:چیزی میخوری؟!
بازم جوابی نشنیدم.
رفتم جلوش وایستادم و گفتم:چته چرا جواب نمیدی؟
اینبار بهم نگاه کرد و گفت:چرا بهم نگفتی؟
با حالت سوالی نگاهش کردم:چی؟
دستم و گرفت و کشید و منم تعادلم و از دست دادم و افتادم روش.
گفت:خودت و نزن به اون راه.چرا بهم نگفتی که باید عمل کنی؟چرا اصلا قبول نکردی که عمل کنی؟

لبم و گاز گرفتم و دوباره استرس گرفتم و گفتم:جیمین..ببخشید
جیمین:با یه ببخشید چیزی درست نمیشه

گفتم:خب میترسیدم..و اگه بهت میگفتم مجبورم میکردی که برم عمل کنم..

جیمین:این دلیل نمیشه که بهم نگی.میتونستم حداقل جز عمل راه های دیگه ای پیدا کنم..میتونستم..ببخشيد.من فقط میترستم اتفاقی برات بی افته..هنوز از قضیه مادرم افسوس میخورم..نمیخوام بزای تو هم اتفاقی بی افته..

دلم براش سوخت.بغ‌لش کردم و گفتم:ببخشید.دیگه تکرار نمیشه.

جیمین:میشه..امشب اینجا بمونم؟

گفتم:آره ولی من ساعت 8 میرم بیرون با دوستام

جیمین اخم کرد:دوستات مردن یا زن؟

گفتم:بعضیاشون مرد بعضیاش زن

جیمین:نه نمیری.

گفتم:چرااا؟

جیمین:چون بعضیاشون مردن.

گفتم:به خدا نزدیکشون نمیشم بزار برم

جیمین:نه

اینبار با چشای اشکی بهش نگاه کردم:تروخدا🥺

جیمین یکم مردد شد:باشه..اما منم میام.

گفتم:نه

جیمین:گفتم میام!

گفتم:باشه بابا

جیمین خوابیده بود و بهم گفته بود که وقتی خواستم برم بیدارش کنم اما من زیبا و عزیز بیدارش نکردم و رفتم

از زبان جیمین:

از خواب بیدار شدم.دیدم ا ت نیست.به ساعت نگاه کردم ساعت 10 شب بود!!!منم بیدار نکردهه!!!
که یهو در خونه باز شد.دیدم ا/ت اومد تو خونه.یکم لنگ میزد.توی بغ‌لم افتاد.بوی ویس‌کی و ال‌کل رو ازش حس کردم

بهش گفتم:خوردی؟

گفت:فقط‌‌‌..یه..کو.چو..کوچولو

گفتم:آره جون عمت میدونی این وقت شب اون م‌ست چقدر...

که یهو دیدم فاصله ای بین صورتم با صورت ا/ت نیست.ا/ت داشت ل‌بم و م‌ک میزد و من از خدا خواسته هم بیشتر محکمتر م‌ک زدم
دستبش و دور گردنم حلقه کرد و کم کم فشارش روی لبم کمتر شد و در نهایت خوابید.
یه دونه م‌ک دیگه هم زدم و کنار خودم خوابوندمش.

فردا صبح:

صبح با قیافه کیوت ا/ت که کنارم خوابیده بود بیدار شدم.چند دقیقه بعد اونم از خواب بیدار شد.

گفتم:چطوری بیبی؟

گفت:آخخ سرم درد میکنه..

به لبش دست زد و دید یکم متورم شده تعحب کرد و گفت:نکنه دیشب توی بار یه نفر و بوس‌یدم؟

تعجب کردم و گفتم:تو..چیزی از دیشب..یادت نمیاد؟

نگاهم کرد و گفت:نه.حتی نمیدونم چطوری اومدم خونه.

ناراحت شدم.یعنی اون حتی ب‌وسه رو یادش نمیاد؟اونم ب‌وسه ای که خودش شروع کرده بود؟

ناراحت شدم.دستی روی صورتش کشیدم و نزدیکش شدم و محکم ل‌باش رو بوسیدم.

خجالت کشید د با تعجب نگاهم کرد:جی..جیمین..چیکار میکنی؟

روی ل‌باش زمزمه کردم:تو دیشب من و اینطوری ب‌وسیدی.واقعا یادت نمیاد؟

ا/ت یهو جوری که انگار برق گرفته لرزید و گفت:او..اون‌‌‌..الان یادم اومد..اون..من..فقط...جیمین...

که دوباره ب‌وسیدمش.اینبار اونم یکم همکاری کرد
لبخند زدم:حالا دیگه ب‌وسیدنت برام ازاده

و به شوخی سرم و توی گردنش بردم صدا های عجیب غریب از سر خوش حالی در اوردم.
خندید.
دلم میخواد همیشه خندیدنش و ببینم...
________________________________________________
اینم از این پارت کیوتم امیدوارم دوست داشته باشی🥺🎶

I love you BTS and ARMY🎶🔮💜


#فیک_عاشقانه
#بی_تی_اس
#شوگا
#درام
#تهیونگ
#جونگکوک
#جیهوپ
#جیمین
#نامجون
دیدگاه ها (۳)

●بال های سیاه و سفید○پارت 8

●بال های سیاه و سفید○پارت 9

●بال های سیاه و سفید○پارت 6

●بال های سیاه و سفید○پارت 5

love Between the Tides¹⁹(باید اعتماد میکردم یا نه) بعد از چن...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۴۲

love Between the Tides²⁹م: تو خونه ی ما براش نامه نوشته بودی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط